اومد گفت برو بیرون یکم باد به کلت بخوره دس برااری از این دیوونه بازیات
مامان باز شروع نکن ها اگ فک کردی میتونی منو از خارج رفتن منصرف کنی سخت در اشتباهی
من درسم ک تموم شه از ایران میرم ک اونجا تخصصم بگیرم چش قره ای بهم رفت گفت
این گوی این میدان مادر بابات اگه راضی کردی برو ولی میدونی که اون نمیزاره بری میگه یدونه دختر دارم باید همینجا باشه ور دل خودم بره خارج چیکار شونه ای بالا انداختمو گفتم مامان جوون عزیزم بابا بالاخره راضی میشه منتظر جوابش نشدم بوت هام پوشیدمو زدم بیرو از خونه بیرون عجب هوایی بود واقعا بوی نم بار میومد عاشق این هوا بودم قدم میزدم وبه رویاهام فک میکردم که با صدای زنگ گوشیم به خودم اومد وااای نیلوفر بود
الو
سلام ارمغان چطوری عزیزم پارسال دوست امسال آشناازوقتی کلاسامون تموم شده سراغی از ما نمیگیری
اخ عزیزم مامانم مریص بود وقت نکردم ببخشید
زنگ زدم بگم برا اخر هفته توهم میای دیگه نه
شاید بیام
شاید بیام چیه ارمغان نبات بهم گفت که بهش گفتی حالا خبرت میکنم ولی حتما باید بیای ها بچه های دانشگاه یه روز خوش باشیم باهم دیگه
باش عزیزم بخاطر تو میام فعلا پشت خطی دارم کاری نداری نیلوفر جان
نه عزیزم میبینمت پنجشنبه خداحافظ
هووف بالاخره بیخال شد از دست تو نبات دیده نمیتونه منو راضی به نیلوفر گفته
باخودم گفتم من که لباسی ندارم مناسب کوه حالا ک قراره برم باید یه جیزایی بخرم
سریع یه تاکسی گرفتمو به طرف پاساژ اطلس
پیاده شدمو کرایه تاکسی دادم رفتم پاساژ
چرخی زدم که یه هودی طوسی چشممو گرفت
رفتم داخل و سایز متوسطشوبایه دونه شلوار اسلش گرفتم به یه عطر فروشی رفتم ویه بادی اسپلش خریدم عاشق این عطر بودم
یه کلاه خاکستری هم خریدم و به بایه اسنپ به سمت خونه رفتم
دختر میبینم که حسابی خرید کردی
اره قراره اخر هفته با بچه های دانشگاه بریم کوه
لباس ک بدرد کوه بخوره نداشتم اینارو گرفتم دیگه
اره برو کوه یکم حالت خوب شه
وااا مامان مگه حال من چشه
هیچی فقط یه خورده سر به هوایی
حوصله ی بحث کردنو نداشتم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم طاق باز رو تخت دراز کشیدم وبه سقف خیره شدم نفهمیدم چند دقیقه گذشت که مامانم صدام کرد ارمغااان ارمغااان
چیه مامان بیا دختر بیا شام بخور
دستگیره در فشردم رفتم پذیرایی
به دخترم چه عجب ما تورو دیدیم
شما زود میری صبح دیگ نمیتونیم همدیگرو ببینیم
شب ها که براشام نمیای بیرون تو دخترم
بابا حالا وقته بحث نیست ها اصلا حال حوصله ندارم
مامانم:ولش کن احمد بیاین شامتون بخورین
دوسه لقمه بابی میلی خوردم رفتم تو اتاق
گوشیو بداشتم رفتم اینستا این پیج اون پیج
گشتم که نفهمیدم کی خوابم برده
از خواب بیدار شدم گوشیمو به شارژ وصل کردم
حولمو برداشتم رفتم دوش بگیرم بعد از دوش حسابی سرحال شدم با همون حوله رفتم آشپز خونه
دخترم لباساتو بپوش بعد بیا
وا مامان حوله که قدیه فقط دو وجب پاهم از پایینش معلومه بااشه حالا من که حریف تو نمیشم
بیخیال به حرفش رفتم یه کپسول انداختم توقهوه جوش قهوه روبرداشتم رفتم تو اتاق
یه تاب شلوارک مشکی براشتم پوشیدم
...